پیام خوش: نترسید!
دو هزار سال پیش، عیسی برای نجات بشریت آمد و امروز هم میتواند شما را از ترس، ناامیدی، و گناه نجات دهد.
متنِ موعظه
چی یک سرود زیبایی: تولد بیاب در قلبهای ما! امیدوار هستم که نه تنها از این سرود لذت برده باشید، بلکه دعا قلبی شما نیز همین باشد که تولد بیابد در قلبهای ما. تو که نور ازلی هستی و تمام تاریکیها را از بین میبری، امروز در زندگی ما تولد بیاب.
ما، پیروان عیسی مسیح، در این ایام مقدس که عید میلاد عیسی مسیح را تجلیل میکنیم، به این دلیل جشن میگیریم که باور داریم عیسی مسیح، که نور ازلی است، دو هزار سال پیش تجسم یافت و به جهان آمد تا تاریکی را از بین ببرد.
افغانها: فراموششدگان تاریخ
این روزها من دوباره کتاب «سرزمین جمیله» را میخوانم. سرزمین جمیله کتاب بسیار زیبایی است از نویسنده احمد ضیا سیمک هیروی، نویسنده محبوب کشور ما. این کتاب سالها پیش نوشته شده بود و من قبلاً یک بار آن را خوانده بودم. اکنون دوباره آن را میخوانم و میخواستم قسمتی از آن را با شما عزیزان شریک کنم.
در این داستان، یک جوان از هرات به طرف غور میآید و در فیروزکوه تلاش میکند که یک کار خیریه را شروع کند. او با مشکلات زیادی روبرو میشود، اما علاوه بر این مشکلات، با اشخاصی ملاقات میکند و با کسانی آشنا میشود که عاشق آنها میگردد. یکی از این اشخاص کاکا محسن است؛ مردی ریشسفید و سالخورده که محبت و عشقش به غور و وطنش بسیار زیاد است.
تا جایی که این جوان میگوید: «ناگهان احساس کردم که به هیچ کس شباهت نداری، چون مانند تو کسی را ندیده بودم، مانند حرفهای تو حرف نشنیده بودم، و مانند قلب تو قلب رؤوف و صادق ندیده بودم. در جایم میخکوب شدم، عرق کردم، منگ شدم و دیگر چیزی نفهمید.»
این جوان به شدت تحت تأثیر حرفهای کاکا محسن قرار میگیرد. کاکا محسن درباره تاریخ افغانستان و تاریخ خود صحبت میکند: اینکه افغانستان چه جایگاهی داشت، نام و نشان و تاج و تخت و سلطنت داشت، اما امروز چه شده است؟ کاکا محسن جملهای میگوید که واقعاً مرا هم منگ کرد و بارها به آن فکر کردهام. او میگوید: «ما فراموششدگان تاریخ هستیم.»
ما مردم افغانستان، ما مردم هر ولایتی که نام ببریم، فراموششدگان تاریخ هستیم. اینکه در گذشته چه بودیم و دستاوردهای اجداد ما چه بود، آن را فعلاً به کناب مگذاریم. سوال این است: امروز ما کی هستیم؟ امروز چه هویتی داریم؟ مردم ما را چگونه میشناسند و ما خودمان را چگونه میشناسیم؟
در آن قلعه و روی آن تپه، کاکا محسن با عشق گریه میکند و میگوید: «ما فراموششدگان تاریخ هستیم.»
امروز هم شاید ما این را فکر کنیم. اما داستان دیگری هم وجود دارد: داستان چند چوپانهایی که به نوعی فراموششدگان تاریخ خود بودند. کسانی که در جامعه اهمیت زیادی نداشتند. این شبانها، این چوپانها، کسانی که از گلههای خود محافظت میکردند، با یک داستان عجیب روبرو میشوند. امروز میخواهم این داستان را از انجیل شریف لوقا فصل دوم برای شما عزیزان بخوانم:
«در همان اطراف، در میان مزارع، چوپانهایی بودند که شبهنگام از گلههای خود نگهبانی میکردند. فرشته خداوند در برابر ایشان ایستاد و شکوه و جلال خداوند بر آنان درخشید، و ایشان بسیار ترسیدند.»
چوپانها از گلههای خود محافظت میکردند، این کار شغل روزمره و کسب و کارشان بود. اما در آن شب، چیز عجیبی دیدند: نور خدا. نور خدا، شکوه و جلال خداوند در اطرافشان درخشید. فرشته خداوند بر آنها نمایان شد، و آنها ترسیدند.
داستان تاریخی یا تخیلی؟
اما آیا این داستان فقط یک داستان تخیلی است یا یک داستان تاریخی؟ آیا مانند داستانی است که گاهی برای اطفال تعریف میکنیم که «بود نبود، زیر آسمان که بود»، یا ما در حال بیان یک واقعیت تاریخی هستیم؟ بیایید دو سه آیت اول فصل دوم انجیل شریف لوقا را بخوانیم و ببینیم کلام خدا به ما چه میگوید. این چگونه متنی است که ما درباره آن میخوانیم؟
«در آن روزها به منظور یک سرشماری عمومی در سراسر دنیای روم فرمانی از طرف امپراتور اغسطس صادر شد. این اولین سرشماری بود که در زمان فرمانداری کورینیوس در سوریه انجام گرفت.»
پس ما میفهمیم که اینجا درباره چه زمانی صحبت میشود: زمان امپراتوری اغسطس، زمانی که او حاکم کل روم بود. شاید حالا بپرسید: روم کجا است؟ شاید بعضیها ندانند، اما شخص دومی که ذکر شده، کورینیوس، فرماندار کل سوریه بود. حتی امروز در مورد سوریه در اخبار میشنویم. بنابراین، زمان کاملاً مشخص است.
اما مکان چطور؟ آیا درباره مکان این داستان چیزی میدانیم؟ آیه بعدی را ادامه میدهیم:
«پس برای انجام سرشماری، هر کس به شهر خود میرفت. و یوسف نیز از شهر ناصره جلیل به یهودیه آمد تا در شهر داوود، که بیتلحم نام داشت، نامنویسی کند، زیرا او از خاندان داوود بود.»
باز هم میبینیم که زمان مشخص است و مکان نیز بسیار دقیق ذکر شده است: شهر بیتلحم. یوسف و بیبی مریم هر دو در ناصره زندگی میکردند، اما اجدادشان از بیتلحم بودند. کدام اجدادشان؟ بهویژه میبینیم که یوسف از نسل حضرت داوود بود. پس آنها به بیتلحم بازمیگردند، به شهر اجدادشان، داوود، که پادشاه اسرائیل بود. بنابراین، هم زمان و هم مکان کاملاً مشخص است.
این داستان، داستانی تاریخی است، نه یک افسانه یا چیزی که کسی از خودش ساخته باشد. کلام خدا تاریخ را بیان میکند و به ما نشان میدهد که عیسی مسیح چگونه به دنیا آمد.
خبر خوش: نترسید!
ادامه میدهیم. آیه نهم: «فرشته خداوند در برابر ایشان ایستاد و شکوه و جلال خداوند در اطرافشان درخشید، و ایشان بسیار ترسیدند.»
چوپانها ترسیدند، اما فرشته گفت: «نه ترسید! من برای شما مژدهای دارم. خوشی بزرگی شامل حال تمام قوم خواهد شد. امروز در شهر داوود نجاتدهندهای برای شما به دنیا آمده است که مسیح و خداوند است.»
چقدر جالب! چوپانها ترسیدند. وقتی به تمام عهد عتیق نگاه میکنیم و داستان پیامبران را میخوانیم، میبینیم که وقتی فرشته خداوند یا جلال خداوند نمایان میشود، مردم میترسند. چرا؟ زیرا انسان از خدا دور شده و دیگر نمیتواند خدا را ببیند.
عطار میگوید:
ارنی گویم و زار گریم
چون ترسم ز جواب لنترانی
عطار میگوید: وقتی از خدا میخواهم که خود را به من بنمایاند و جلالش را بر ما آشکار کند، زار زار گریه میکنم، زیرا از پاسخی که میگوید «هرگز مرا نخواهی دید» بیم دارم. پس زار گریه میکنم.
اما این چوپانها در آن شب تاریک، نور جلال خدا را آشکارا میبینند. آنها میترسند، اما فرشته خداوند پیامش برای این چوپانها و برای ما و شما امروز چیست؟ «نترسید!»
در جهانی که ما و شما زندگی میکنیم، دلایل مختلفی برای ترس وجود دارد. جوانهای عزیز که در افغانستان هستند، آیندهشان چه میشود؟ حتماً وقتهایی درباره آینده خود فکر میکنند و میترسند. زنان وقتی درباره آینده خود فکر میکنند که آیا فردا میتوانند به مکتب بروند یا نه، یا اینکه آیا زندگیشان همیشه به همین شکل ادامه خواهد یافت، شاید بترسند. آیا همیشه باید در چارچوب خانه محبوس باشند با ترس زندگی کنند؟
مردم وقتی وضعیت اقتصادی را میبینند و درباره اقتصاد کشور فکر میکنند، شاید بترسند. کسانی که دور از وطن هستند، شاید از این میترسند که دیگر هرگز نتوانند به وطن برگردند، به نزد کسانی که واقعاً دوستشان دارند، کسانی که دوری از آنها حتی زمانی برایشان غیرقابل تصور بود. از پدر ریشسفید و مادر پیر خود که دور شدهاند. از خواهرانی که زمانی عزیز و نازشان بودند و کسی که تمام حرفهای دلشان را میتوانستند با او در میان بگذارند. از برادرانی که مثل دیوار پشتشان بودند و به آنها تکیه میکردند، دور شدهاند. این جدایی ترس به همراه دارد، چون اکنون در دنیا تنها، آواره، و سرگردان شدهاند. میترسند که هرگز نتوانند بازگردند.
وقتی میشنوند عزیزانشان در افغانستان در حال مرگ هستند و هیچ کاری از دستشان برنمیآید، این ترس عمیقتر میشود. یا مثلاً کسانی که در کمپهای مهاجران زندگی میکنند و میدانند که شاید فردا، یا سال دیگر، دیپورت شوند، از این وضعیت هم میترسند. و از طرفی، ترس از بازگشت به وطن نیز وجود دارد.
ترس در وطن ما امروز فراوان است. قلبی پیدا نمیشود که خالی از ترس باشد. پس پیام کلام خدا برای ما چیست؟ پیام خدا برای ما مردم افغانستان، که پر از ترس هستیم، چیست؟ پیام فرشته خداوند را بشنوید، که از طریق کلام خدا میخواهد امروز با قلبهای پر از ترس شما سخن بگوید:
اما فرشته گفت: نترسید. نترسید.
خبر خوشِ خدا
چرا؟ آیا این فقط خوشبینی است؟ فقط کلامی که دل ما را آرام کند؟ نه، بشنوید چرا نباید ترسید:من برای شما مژدهای دارم.
در میان تاریکی و ترس، در میان تمام بدبختیهایی که باعث ترس ما میشوند، حتی وقتی با صد دلیل واقعی برای ترس روبرو هستیم، پیام کلام خدا این است: نترسید! من مژدهای برای شما دارم.
این مژده چیست؟ این پیام خوش چیست؟
خوشی بزرگی شامل حال تمام این قوم خواهد شد. امروز در شهر داوود، نجاتدهندهای برای شما به دنیا آمده است که مسیح و خداوند است.
پس این پیام خوش چیست؟ پیام خوشی نیست که بگوید همه چیز بهزودی درست میشود یا فقط امتحانی است که باید تحمل کنید. نه! این پیام خوش انجیل برای ما و شما این است: نترسید!
زیرا در شهر داوود، در شهر بیتلحم، امروز—بله، دو هزار سال پیش در زمان میلاد عیسی مسیح—نجاتدهندهای به دنیا آمده است. این خبر خوش است. چرا؟ چون او، مسیح، به معنی برگزیده شده و به این کار انتخاب شده، او نجاتدهنده است. عیسی مسیح برای نجات انسان آمده است.
ما به نجات نیاز داریم. شاید بپرسید: نجات از چه؟ خب، ما از ترس صحبت کردیم. ما نیاز به نجات از ترس داریم. اما فراتر از ترس، بزرگترین ترس انسان چیست؟
چوپانها از چه ترسیدند؟ آنها از این ترسیدند که فرشته خداوند بر آنها ظاهر شد و نور و جلال خدا درخشید. ترس آنها از خدا بود. یک انسان گناهکار چگونه میتواند در حضور خدا نترسد؟ انسانی که از فرمان خدا سرپیچی کرده و گفته است که بهتر از خدا میداند، چگونه میتواند در حضور خدا نترسد؟
ما و شما نه تنها از ترس، نه تنها از ظلم، و نه تنها از بیچارگی، بلکه از گناهان خود نیز به نجات نیاز داریم. ما به کسی نیاز داریم که ما را از گناهانمان نجات دهد. و این خبر خوش است:
نترسید! نترسید! زیرا در بیتلحم، دو هزار سال پیش، نجاتدهندهای به جهان آمد که مسیح و خداوند است.
آیه 12 میگوید: «نشانهای برای شما این است که نوزادی را در قنداق پیچیده و در آخور خوابیده خواهید یافت.»
این فرشته فقط به آنها نمیگوید که خبر خوشی دارم، بلکه میگوید: من به شما نشانهای میدهم. بروید و با چشمان خود ببینید. اگر به گفته من شک دارید، خودتان با چشمان خود مشاهده کنید که امروز مسیح به دنیا آمده است.
حالا تصور کنید این چوپانها با چه هیجانی به حرفهای فرشته فکر میکردند. با چه خوشحالی از خود میپرسیدند: آیا ممکن است ما، که فراموششدگان تاریخ هستیم، ما که در سختی زندگی میکنیم، و شغلمان این است که تمام شب بیدار باشیم، در حالی که دیگران در آسودگی و آرامش میخوابند، پیام خوشی داشته باشیم؟ آیا واقعاً برای ما خبری خوش وجود دارد یا اینکه حقیقتاً ما فراموششدگان تاریخ هستیم؟
جلال بر خدا و صلح بر زمین
نه، آن شب مقدس، فرشته به آنها میگوید: «نترسید!». و بدون ترس، این چوپانها به حرف او گوش میدهند. حالا ببینید آیه 13 چه میگوید:«ناگهان به آن فرشته فوج بزرگی از سپاهیان آسمانی ظاهر شد که خداوند را ستایش میکردند.»
این چوپانها پیام فرشته را میشنوند و در فکر فرو میروند. شاید نمیدانند چه کنند. و درست در همان لحظه، فرشته تنها نیست. فوجی از فرشتگان آسمانی به او ملحق میشوند و میگویند:
«خدا را در برترین آسمانها جلال باد، و بر زمین در میان مردمی که مورد پسند او هستند، سلامتی باد!»
فوجی از فرشتگان ظاهر میشوند و خدا را جلال میدهند. آنها اعلام میکنند:
«جلال بر نام خدایی که برای ما نجاتدهندهٔ برای فرستاده است برای ما و شما.»
«جلال بر خدایی که نه تنها ما را آفریده، بلکه ما را دوست دارد، به فکر ما است، و به فکر نجات ماست.»
«جلال بر خدایی که ما را در ترسهایمان تنها نمیگذارد، بلکه حتی در ترس نیز برای ما پیام خوشی دارد.»
«جلال بر خدایی که فقط یک تصور خیالی نیست و از ما دور باشد، بلکه خدایی است که در تاریخ خود را به ما آشکار کرده است.»
«جلال بر خدایی که محبت خود را در نجاتدهندهای که فرستاده، به ما نشان داده است»
«جلال بر نام خدای که انسان را تنها نگذاشته است.»
«جلال بر خدا که ما و شما را در تنهایی و ترس رها نمیکند. او به جهان آمد تا انسان تنها نباشد و در ترس، ناامیدی، و گناه زندگی نکند.»
«جلال بر خدایی که ما را محبت کرد و نجاتدهندهای برای ما فرستاد.»
جلال تنها شایسته خداوند است، خدایی که ما و شما را دوست دارد و از طریق عیسی مسیح، نجاتدهنده بشر، محبت خود را نشان داده است.
کلام خدا ادامه میدهد:
«بر زمین در میان مردمی که مورد پسند او هستند، سلامتی باد!»
کی مورد پسند خدا است؟
حالا سؤال این است: مورد پسند خدا چه کسانی هستند؟ آیا فقط دینداران، مولویها، قاریها، یا ملاها هستند؟ اگر اینطور بود، وای به حال انسانها. بسیاری از کسانی که این نقشها را دارند، ممکن است از خدا بسیار دور باشند.
مورد پسند خدا فقط دیندار بودن نیست. مورد پسند خدا کسی است که این پیام خوش او را بپذیرد. کسی نیست که بگوید که من با قدرت خود ببین چگونه خود را رستگار میسازم تا مورد پسند خدا بگردم. مورد پستند خدای کسی است که با فروتنی در برابر خداوند اعتراف کند:«خداوندا، من هیچ کاری از خود نمیتوانم انجام دهم. من به نجاتدهنده نیاز دارم.»
سعدی کملاً درست میفرماید:
بنده همان به که ز تقصیر خود
عذر به درگاه خدا آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جا آورد
واقعاً بنده بهتر است که با تقصیر خود، با گناهان خود، به حظور خدا بیاید و بگوید که من از هیچ عذری ندارم. چنین شخصی با فروتنی و صداقت دل در برابر خدای قدوس بگوید: «خداوندا، من گناهکارم. من از خود هیچ کاری کرده نمیتوانم. من به کسی نیاز دارم که مرا نجات دهد. تو مرا از طریق عیسی مسیح که دو هزار سال پیش برای نجات بشر فرستادی نجات بده. خداوندا، من توبه میکنم از گناههای خود. من در ترس و ناامیدی هستم. مرا نجات بده.»
و خداوند به چنین کسی میگوید: «نه ترس! من به تو خبر خوش دارم. نجاتدهنده آمده است، دو هزار سال پیش، و امروز از طریق او تو میتوانی نجات پیدا کنی.»
صلح و سلامتی
کلام خدا میگوید: کسی که چنین پیغامی را قبول میکند، مورد پسند خدا است. و نه تنها مورد پسند خدا است، بلکه ببینید که چه چیزی را تجربه میکند:«بر زمین، در میان مردمی که مورد پسند او هستند، صلح و سلامتی.»
صلح و سلامتی را با خدا میتوانید تجربه کنید، وقتی که پیام خوش خدا را قبول کنید. پیام انجیل شریف را قبول کنید، پیغامی که خداوند برای شما دارد: «نه ترس، نجاتدهنده آمده است.» وقتی شما این پیام را قبول میکنید، میتوانید خدا را با فرشتگان جلال دهید، با فوج فرشتگان بگویید: جلال بر خدایی که در آسمانها است، فراتر از آسمانها است، ورای طبیعت است، اما زیر این آسمان آمد تا ما و شما را نجات دهد.
و حالا، به خاطر اینکه من این پیام خوش را قبول کردهام، میتوانم در صلح و سلامتی، طبق وعدههای خداوند زندگی کنم. دوستان عزیز، من خودم این پیغام را سالها پیش قبول کردم، و این پیغام باعث صلح و سلامتی در قلب من شده است. واقعاً، حتی در میان مشکلات، نمیگویم که مشکلات از بین میروند، اما این را به شما میگویم که حتی در میان مشکلات هم، ما میتوانیم صلح و سلامتی خداوند را تجربه کنیم. صلح با خدا را تجربه کنیم، ارتباط سالم با خدا را تجربه کنیم.
خداوند ما را به این خلق نکرد که فقط روی این زمین خاکی بیندازد و بگوید: فقط برو و امتحان شو و زندگیات هیچ معنای خاصی ندارد. بلکه خداوند ما را به این خلق کرد که واقعاً یک ارتباط سالم با او داشته باشیم. انسان در گناه از خدا جدا شد. با این حال، از طریق عیسی مسیح، ما و شما میتوانیم دوباره با خدا وصل شویم.
پس این پیام خوش است. از همین خاطر است که فوج فرشتگان میخوانند، با تمام قلب و جان میخوانند:
«جلال بر خدا که در فراز آسمان است، و صلح و سلامتی برای کسانی که مورد پسند او هستند.»
تصمیم برای عمل کردن
آیت پانزده را میخوانیم: بعد از آن، فرشتگان آنها را ترک کردند و به آسمان رفتند. چوپانها به یکدیگر گفتند: «بیایید به بیتلحم برویم و واقعی را که خداوند ما را از آن آگاه ساخته است، ببینیم.»
این چوپانها نگفتند: «خوب، بسیار جالب بود. چه پیام خوبی!» بلکه گفتند: «نه، بیایید که بیازماییم و ببینیم که آیا این گفته حقیقت دارد یا نه. بیایید که به شهر بیتلحم برویم.»
بیتلحم حتی امروز هم وجود دارد. بیتلحم در فلسطین فعلی است و حدود ده کیلومتر از شهر اورشلیم فاصله دارد. پس چوپانها میگویند: «بیایید به بیتلحم برویم.»
آیه 16: «پس با تیزی و شتاب، با خوشی و زوق، رفتند و مریم و یوسف و آن کودک را که در آخور خوابیده بود، پیدا کردند. وقتی کودک را دیدند، هرآنچه در باره او گفته شده بود، نقل کردند. همه شنوندگان از آنچه چوپانها میگفتند، تعجب میکردند. اما مریم تمام این چیزها را به خاطر میسپرد و درباره آنها عمیقاً فکر میکرد.»
پس چوپانها با شوق و زوق میروند و میخواهند ببینند که آیا چیزی که فرشته برای آنها گفته، حقیقت دارد یا نه. و میروند و میبینند که یوسف و بیبی مریم و عیسی مسیح، همانگونه که فرشتگان برایشان گفته بودند، در بیتلحم هستند.
آنها چیزی را که شنیده بودند، همان داستانی را که من اکنون برای شما گفتم، داستان فرشتگان و پیام آنها را، برای تمام مردم آنجا نقل میکنند و تمام شنوندگان از این داستان تعجب کردند.
این داستان تولد عیسی مسیح است. داستان چوپانهایی که فکر میکردند فراموششدگان تاریخ هستند. اما این داستانی نیست که ما و شما بتوانیم فراموش کنیم. خصوصاً اکنون که شما این داستان را شنیدهاید، چگونه میتوانید این داستان واقعاً عجیب را فراموش کنید؟
فرشته خداوند میآید، خبر خوشی به آنها میدهد و میگوید: «نترسید!» فوج فرشتگان در حضور آنها ظاهر میشوند و میخوانند: «جلال بر خدا و صلح و سلامتی در میان انسانها.»
مردم نمیتوانند این پیام و این داستان تاریخی را فراموش کنند. این داستان کلام خدا، فراموشنشدنی است. یکی از دلایلی که امروز این داستان در دستان ماست و میتوانیم انجیل شریف را بخوانیم، این است که بیبی مریم تمام این چیزها را در یاد خود نگه داشت. ببینید آیه چه میگوید:
«اما مریم تمام این چیزها را به خاطر میسپرد و درباره آنها عمیقاً فکر میکرد.»
کلام خدا و مردم نو خدا
کلام خدا از یاد مردم نمیرود. امروز ما و شما نه تنها میتوانیم این کلام را بخوانیم، بلکه میتوانیم قسمتی از این داستان شویم. داستانی که دو هزار سال پیش آغاز شد، داستانی که در میان مردمی بود که واقعاً فراموششدگان تاریخ بودند.
ما و شما میتوانیم بخشی از این تاریخ نو شویم، تاریخ خدا و داستان نجات خدا در میان بشر. وقتی ما قسمتی از این تاریخ میشویم، دیگر فراموششدگان تاریخ نخواهیم بود، چنانکه در کتاب «سرزمین جمیله» خواندیم. بلکه نام ما در کتاب حیات نوشته میشود، و هیچکس نمیتواند نام ما را از این دفتر، از دفتر کسانی که نامشان در میان آنهایی است که حیات ابدی دارند، پاک کند.
امید ما و شما چیست؟ نجات افغانستان چگونه ممکن است؟ ترسهای ما چگونه باید روبرو شوند؟
خوب، آیا با قوت خودمان میتوانیم پیش برویم؟ اگر فقط با قوت خودمان حرکت کنیم، کجا میتوانیم برسیم؟
من به شما عزیزان پیام خوش دارم، و این پیام خوش، پیام خوش انجیل است:
نه ترسید! دو هزار سال پیش، در شهر بیتلحم، در زمانی که کورینیوس والی سوریه بود و اغسطس امپراتور روم، عیسی مسیح، نجاتدهنده جهان، به این دنیا آمد. او که دو هزار سال پیش میتوانست انسان را نجات دهد، امروز هم قادر است ما و شما را از ترسهایمان، از ناامیدیهایمان، و از نگرانی برای آینده، هرگونه که باشد، نجات دهد.
بالاتر از همه، او میتواند ما و شما را از گناهانمان نجات دهد تا دوباره با خدا وصل شویم و زندگی ما باعث جلال نام خدا شود و صلح و سلامتی خدا را در زندگی خود تجربه کنیم. امیدوارم این پیام باعث صلح و سلامتی در قلب شما شده باشد.
اما درخواست و تشویق من از شما این است که این داستان را فقط نشنیده باشید، بلکه مانند همان چوپانها، با اشتیاق زیاد به حضور خداوند بیایید و بگویید:
«خداوندا، من میخواهیم صلح و سلامتی تو را تجربه کنیم. من درباره صلح و سلامتی شنیدیم، و این داستان قلب مه را واقعاً لمس کرد، چون داستان تو است.»
«خداوندا، دعا میکنم که تو مرا نجات دهی. مرا از گناهانم، از ترسم، از ناراحتی و تشویش نجات دهی. خداوندا، دعا میکنم که امروز در قلب من تولد پیدا کنی تا زندگیام تغییر کند.»
دعا آخر
دعای من برای شما عزیزان این است که در عیسی مسیح نجات پیدا کنید. بیایید دعا کنیم:
«خداوند پرجلال، خداوند قدوس، شکر برای این وقتی که داشتیم. شکر که در این کلیسای خانگی دور هم جمع شدیم و کلام خوش انجیل را شنیدیم. خداوندا، دعا میکنم که تو جلال پیدا کنی در زندگیهای ما و کار نجاتی که میخواهی در قلبهای ما شروع کنی، به کمال برسانی. برای عزیزانی که این پیام را میشنوند، دعا میکنم که امروز، در نام عیسی مسیح، نجات پیدا کنند و صلح و سلامتی تو را تجربه کنند.
شکر، خداوندا، که بعد از نجات یافتن، صلح و سلامتی را برای کسانی که این پیام را شنیدند فراهم ساختی. و ما، خداوندا، با قلبهای شادمان زندگی میکنیم، زیرا در صلح و سلامتی تو میتوانیم زندگی کنیم. شکر برای عیسی مسیح، نجاتدهنده جهان. خداوندا، دعا میکنم که نور تو در افغانستان نمایان شود تا مردم افغانستان نجات پیدا کنند. شکر برای وقتی که داشتیم. در نام عیسی مسیح دعا کردم. آمین.»