داستان ابراهیم و هاجر
خدا به ابراهیم قول داد که یک ملت بزرگ و سرزمینی عظیم به او خواهد داد. با وجود کبرِ سن، ابراهیم ایمان داشت و خدا ایمان او را عدالت شمرد. سارا پیشنهاد میدهد که هاجر فرزندی برای آنها به دنیا بیاورد.
متن ویدیو:
چندین نسل پس از قابیل و هابیل، خدا به مردی به نام ابراهیم ظاهر شد و به او گفت: "وطن و خانه پدرت را رها کن و به سرزمینی که به تو نشان خواهم داد برو. و من از تو امت بزرگی قرار میدهم و بر تو برکت میدهم و نامت را بزرگ مینمایم. و برای بسیاری از مردم نعمت خواهی بود.
من برکت دهندگان تو را برکت خواهم داد و کسانی را که تو را نفرین میکنند، برکت خواهم داد و همه امتهای زمین به واسطه تو برکت خواهند یافت."
در آن زمان، ابراهیم 75 ساله بود. او همسرش ساره و خادمان و تمام داراییهایش را گرفت و به سرزمینی که خدا به آنها نشان داد سفر کردند. وقتی رسیدند، خداوند به ابراهیم گفت: "من این سرزمین را به تو و فرزندانت خواهم داد." ابراهیم این را شنید، برای خدا قربانی کرد و به او تعظیم کرد و او را عبادت کرد.
سپس ابراهیم به خدا گفت: "فایده فراوانی که به من میدهی در حالی که من وارثی ندارم چیست؟" پس خداوند به ابراهیم گفت: "به آسمان بنگر و اگر میتوانی ستارگان را بشمار. فرزندان تو به اندازه ستارگان آسمان چنین خواهند بود."
ابراهیم به خدا ایمان آورد و خداوند ایمان او را درستی دانست.
بعد از 10 سال، مدت زیادی گذشت و سارا هنوز باردار نشد. بنابراین، به ابراهیم پیشنهاد کرد که خدمتکارش هاجر را ببرد و با او بچه دار شود و از این رو برای خود نسلی بیاورد.
وقتی هاجر باردار شد، سارا را از بالا نگاه کرد، پس ساره به او بسیار حسادت کرد و بنابراین شروع به بدرفتاری و تحقیر او کرد. به همین دلیل هاجر به صحرا گریخت.
در آنجا فرشتهای بر او ظاهر شد و به او گفت: "باید نزد سارا برگردی. پسری به دنیا میآوری و اسمش را اسماعیل میگذاری." آنگاه هاجر گفت: "اکنون یقین دارم که خداوند مرا میبیند و از من آگاه است وضع من را میداند."
همانطور که فرشته به او گفت هاجر نزد سارا بازگشت. ابراهیم 86 ساله بود که هاجر اسماعیل را به دنیا آورد.