داستان حضرت داوود

متن ویدیو:

Sure, here is the complete text with numbers removed and divided into shorter paragraphs:

پس از خروج عبرانیان از مصر، سرزمین برده‌گی، در سرزمینی که خداوند به آنها وعده داده بود، زنده‌گی کردند.

خداوند شائول را برای پادشاهی بر قوم خود برگزید، اما شائول به زودی کلام خدا را فراموش کرد و از او اطاعت نکرد. به همین دلیل است که خداوند تصمیم گرفت او را سرنگون کند و قدرت را به شخص دیگری بدهد. کسی که قلبش راست و آماده پیروی از او بود.

اینگونه بود که خداوند پادشاه جدید را انتخاب کرد. او سموئیل نبی را نزد مردی به نام جسی فرستاد که هشت فرزند داشت. خدا به سموئیل گفت: وقتی به آنجا رسیدی، به تو نشان خواهم داد که کدام یک از فرزندان را برای پادشاهی انتخاب کردم.

وقتی ساموئیل با جسی آشنا شد، جسی پسر بزرگش را آورد. ساموئیل دید که پسر خوش تیپ و قد بلندی است و با خود فکر کرد که این باید کسی باشد که خدا انتخاب خواهد کرد. اما خدا به او گفت: "ای ساموئیل، نگذار ظاهر یا قد او تو را فریب دهد، زیرا او کسی نیست که من انتخاب می‌کنم. من چیزها را آنطور که انسان می بیند نمی بینم. انسان به ظاهر نگاه می کند، اما من به قلب نگاه می کنم."

یسی پسر دوم خود را نزد پیامبر آورد، اما سموئیل به او گفت که این پسر برگزیده خدا نیست. و در مورد هر یک از هفت پسر جسی نیز چنین بود. سرانجام، ساموئیل از جسی پرسید: "آیا اینها همه فرزندان تو هستند؟ آیا شما پسران دیگری ندارید؟" و جسی پاسخ داد: من هنوز کوچکترین را دارم که اکنون گله را شبانی می کند. پیغمبر فرمود: یکی را بفرست تا او را بیاورد، زیرا تا او نیاید غذا نخواهیم خورد.

وقتی داوود که سرخ‌رنگ و خوش‌چشم بود آمد، خدا به سموئیل گفت: برخیز و او را با روغن مسح کن تا نشانه ای باشد که این همان کسی است که من برای پادشاهی. سموئیل دقیقاً همانطور که خدا به او گفته بود عمل کرد. از آن لحظه، داوود از روح خدا و قدرت پر شد.