پس از سقوط حکومت دکتور نجیب الله در سال ۱۹۹۲، گروههای مجاهدین برای به دست گرفتن کنترل شهر کابل، درگیری را با یکدیگر خود آغاز کردند. آنها هزاران راکت فیر کردند و صدها هزار گلوله شلیک نموده، و تعداد زیادی از غیرنظامیان را کشتند و برای به دست آوردن قدرت شهر را ویران کردند. هزاران تن از ساکنان کابل کشته و زخمی شدند.
یک روز که در شفاخانه بودم، بعد از بمباران شهر، دیدم مردان، زنان، و کودکان زخمی را با ملی بس به شفاخانه انتقال دادند. عدهٔ هم مرده بودند. آنها کسانی را که نیاز به مراقبت فوری داشتند به اتاق عملیات در طبقهٔ سوم بردند.
زنی را دیدم بدون چادر، پا برهنه، و نالان. او بر اثر اصابت راکتی که خانهٔ گلی وی را ویران کرده و شوهرش را مجروح کرده بود، خاک پر و گل آلود شده بود. او حتی وقت نیافته بود تا چادرش را بر سر کند و بوت هایش را بپوشد. اما خود را به سرعت به شفاخانه رسانده بود. او از زینهها بالا و پایین میدوید و با صدای بلند گریه میکرد و برای شوهرش که به شدت زخمی شده بود کمک میخواست.
او فریاد میزد:
خدایا! خدایا! خدایا کجا هستی؟ چشم داری؟ میبینی؟ خدایا صدای گریههای ما را میشنوی؟ آیا گوش داری که صدای ما را بشنوی؟ چرا در این تاریکی هستیم؟
بعد از سی سال هنوز هم صدای او را به یاد دارم. این فقط گریهٔ یک زن افغان به خدا نبود. در تمام این صحنه، غیبت مطلق خدا در میان درد و نالهٔ او احساس میشد. این سوالها فقط سوالهای او نبود. فریاد او فریاد افغانستان و یأس و ناامیدی ملت ما بود. سوالهای او به سوالهای من و میلیونها افغان دیگر تبدیل شد.
سالها گذشت. سال ۱۹۹۹ بود که برای اولین بار پیامِ انجیل را شنیدم و برای اولین بار در زندهگیام پاسخ سوالهای او و سوالهای خود را یافتم. سوالهای که مرا آزار میداد و هنوز هم آزاردهندهٔ افغانها در سراسر جهان است:
خدایا، کجا هستی؟ میبینی؟ خدایا، صدای گریهٔ ما را میشنوی؟ آیا به فکر ما هستی؟
جواب تمام این سوالها را در یک کلمهٔ انجیل یافتم: «عمانوئیل»، خدا با ماست! در میان تاریکترین شبها، عمیقترین غمها، و دردهای غیر قابل تصور خدا با ماست. او پنهان نیست. او دور نیست. او با ماست و منتظر است تا اشکهای ما را پاک کند. او منتظر است تا با نورِ خود تاریکی را بشکند و روزی خواهیم دید که چگونه:
«او جنگها را در سراسر جهان خاتمه میدهد. کمان را میشکند، نیزه را قطع میکند، و ارابهها را به آتش میسوزاند[1].»
حضور خداوند در میان درد و وفای خداوند در رنج ما، مژده و پاسخی به پرسشهای آن زن افغان است. این در واقع مژده و پاسخ به تمام پرسشهای افغانهاست، که بسیاری از آنها درد وصف ناپذیری را تجربه کردهاند و میکنند.
هیچ امید یا خبر خوش دیگری برای افغانها وجود ندارد. این اشتیاق، شادی، و پاسخِ قدردانی ماست که این خبر خوش را به مردم افغانستان که تا حال این خبر خوش را نشنیدهاند اعلام کنیم.
[1] زبورِ شریف. مزمور ۴۶: ۹
Comments