ما انسانها عادت داریم تا همیشه از موفقیتهای مان بنویسیم، ولی کمتر به خود جرأت میدهیم تا از ناکامیهای خود بگوئیم و یا آن را برای عبرت دیگران بنویسیم.
یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم، همسرم مرا از گم شدن یک لنگ بوت جدیدم آگاه ساخت و همه حیران بودیم که اگر کسی بوت را از پشت دروازه دزدی کند هر دوی آن را با خود میبرد. گفتیم شاید یک لنگ بوت را سگی با خود برده باشد.
چون ما در طبقۀ پنجم یک آپارتمان در دهلی جدید، کشور هندوستان زندهگی میکردیم که فاقد دروازه عمومی بود، یعنی هر گزنده و خزنده و جانور میتوانست به آسانی داخل آپارتمان شود و بعضی اوقات سگها و پشکهای ولگرد برای بدست آوردن غذا، خریطههای پلاستیکی سطل کثافات ما را که عموماً در پشت دروازه و در دهلیز قرار داشت، متلاشی میکردند و نیز گاهگاهی بوت و چپلیهای ما و همسایههای ما را به غنیمت میگرفتند. به هر صورت، بوت گم شد و تا کنون نتوانستیم این معما را حل کنیم.
خوب به یاد دارم که سه هفته قبل از آن روز به دکان بوت فروشی رفته بودم تا یک جوره بوت قهوهای یا به اصطلاحِ خود ما شتری رنگ بخرم تا با لباسهای جدیدی که خریده بودم مطابقت داشته باشد. وقتی داخل دکان شدم دیدم مردی ناداری بر دراز چوکی دکان نشسته است و بوتی ارزان قیمتی را در دست دارد و با دکاندار به زبان خودشان (هندی) مشغول گفتگو است. دستیار فروشنده از من پرسید که چی نوع بوت ضرورت دارم و من رنگ مورد پسندم را برایش گفتم و او هم طبق عادت سه چهار نوع بوت را برایم پایین و باز کرد و من مشغول پوشیدن و کشیدن بوتها و دیدن آنها شدم. فقط همین قدر به خاطر دارم که دکاندار از دستیار خود در مورد آن مرد پرسید و دستیار اش گفت که وی بوت ارزانتر میخواهد و من در گیر و دارِ پوشیدن بوتها و دیدن رنگهای آن متوجه نشدم که وی چگونه دکان را ترک گفت.
یک روز بعد از گم شدن بوت، صبح وقتی ساعت موبایلم زنگ زد و از خواب بیدار شدم، این موضوع به یادم آمد و با پشیمانی با خود گفتم که ای کاش همان بوت و یا بوتی خوبتری را برای آن مرد میخریدم.
شاید خداوند خواست از این طریق برایم بفهماند که در یک امتحان کوچکی که میتوانستم از آن کامیاب بدر بیایم، بنا بر غفلت و بی توجهیام ناکام ماندم و نتوانستم در این موسم سرما پای برهنۀ کسی را گرم بسازم و این بخش از کلام خداوند را به یاد آوردم:
طلب بخشایش:
خداوندا! به درگاهت با ندامت و سرافگندهگی زانو زده، طلب بخشایش مینمایم: خداوندا مرا ببخش. از این به بعد کوشش خواهم کرد تا بیشتر از پیش متوجهٔ این نکات باریک در زندهگی خویش باشم تا بتوانم به قدرت، کمک، و خواست و ارادۀ تو به کوچکانت خدمت کنم.
تشکر خداوندا که با محبت مرا متوجه ساختی تا مبادا در اثر غفلت در دست چپ تو قرار بگیرم. تشکر از اینکه مرا موقع دادی و چشمان روحانی مرا باز کردی تا متوجهٔ اعمال خود باشم و مطابق خواست و فرمان تو زندهگی کنم.
آمین.
بلی خواهر و برادر عزیز!
اگر به کوچکان خداوند، صرف نظر از تمام تبعیضات دینی، مذهبی، قومی و زبانی کمک کنیم، نه تنها فرمان خداوند را بلکه فریضۀ انسانی خود را نیز به جا میآوریم و عمل و ایمان خود را منحیث یکی از پیروان مسیح ثابت خواهیم کرد.
پایان
Comments